ریحانه های منتظر

اللهم عجل لولیک الفرج

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

  • خانه 
  • تماس  
  • اسلام علیک یا صاحب الزمان 

از یک دختربچه بدجوری کتک خوردم!!

26 دی 1395 توسط بني جمالي

پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و… خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید…

منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و … دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!
ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره 

دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!
حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!
یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! … اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!
تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!


همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین …

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

کلیدواژه ها: اندکی تفکر داستان آموزنده

موضوعات: نکاتی در مورد حرف زدنمان, کمی تامل..., داستانهای کوتاه و خواندنی لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

السلام علیک یا صاحب الزمان

مگه ممکنه منتظر مهمان عزیزی بود ولی مهیای پذیرش او نبود؟! امام زمان آمدنی نیست.......آوردنی است باید نشان دهیم، ثابت کنیم که مهیای پذیرش "او" هستیم

موضوعات

  • همه
  • نکاتی در مورد حرف زدنمان
  • امام زمان
  • دفاع مقدس
  • مناسبتی
    • محرم
    • دهه فجر
    • انتخابات
    • اربعین
    • هفته وحدت
    • رحلت آقای رفسنجانی
    • آتش نشانان فداکار
  • کمی تامل...
  • نماز
  • حضرت زهرا (سلام الله علیها)
  • رهبر عزیزم
  • شیخ نمر
  • مدافعان حرم
  • امام رضا (ع)
  • خرید ایرانی
  • طلبه نوشت
  • مرگ بر آمریکا
  • داستانهای کوتاه و خواندنی
  • قرآن
  • حدیث
  • توصیه اساتید
  • نکات اخلاقی
  • یاد مرگ
  • انرژی مثبت
  • اقتدار ایران
  • کتاب و کتابخوانی
  • شعر مهدوی

منتظرانی که به وبلاگ سرزده اند

  • امروز: 78
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 322
  • 1 ماه قبل: 1751
  • کل بازدیدها: 77504
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس