کمی تأمل!!
مثالی جالب برای امامت در کودکی
استاد قرائتی :
شما یک فِلَش را در نظر بگیرید. یک فلزی که یک سانت در یک سانت بیشتر حجم ندارد، به محض اتصال به کامپیوتر می توان اطلاعات را به آن منتقل کرد و حتی اطلاعات یک کتابخانه را در آن جای داد.
حالا اگر برای کسی سئوال باشد که امام زمان (علیه السلام) چگونه در کودکی به امامت رسید؟ می گوییم «این فِلَش که «ساخته ی دست انسان» است می تواند اطلاعات بسیاری را به محض اتصال، دریافت و ذخیره کند. حال، آیا خداوند نمی تواند علم را از امام به فرزندش منتقل نماید؟!»
اول خودسازی، بعد دیگران سازی
جمله اشهد ان محمدا عبده و رسوله در نماز به ما میاموزد که
اول باید عبد بود و بعد رسول!
اول خودسازی بعد دیگرسازی
اگرچنین نباشد مبارزه دردراز مدت دچارآفات عظیمی میشود.
استادصفایی حائری
خرید ایرانی.......ادامه راه امام
از یک دختربچه بدجوری کتک خوردم!!
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و… خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید…
منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و … دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!
ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره
دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!
حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!
یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! … اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!
تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!
همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین …
ما جزء کدام گروه هستیم؟!
اصولاً تمام انسانها با ملاحظه هدفی که دارند به چهار گروه تقسیم میشوند:
گروهی اهداف قابل وصول و منطقی دارند، این گروه از انسانها پیروز هستند؛ زیرا با توجه به موقعیت، امکانات و تواناییهای خود گام برمی دارند و در زندگی هدفهایی را مشخص میکنند و با برنامه به هر یک نزدیک میشوند. آنها برای هر دقیقه ارزش قائلند و هرگز وقت خود را بیهوده نمیگذرانند، هر روز میدانند به کجا میروند و چه کاری باید انجام دهند؛ برنامه ماهیانه و سالیانه آنها نیز در تعقیب هدفهایی که مشخص کردهاند روشن است.
گروهی، اهدافی خارج از توانایی و امکانات خود در نظر میگیرند که رسیدن به آن اهداف برای آنان غیرممکن است. آیا به نظر شما با تفنگی که دویست متر برد دارد میتوان به هدفی که در سیصد متری است شلیک کرد!؟ هرگز ممکن نیست. به قول قدیمیها، برداشتن سنگ بزرگ نشانه نزدن است.
گروهی نیز اهدافی بسیار کوچک انتخاب میکنند، این گروه از تواناییهایی که خداوند به همه انسانها داده است غفلت کرده و آن گونه که باید خود را نشناختهاند. آنها دایره فعالیتهایشان را محدود ساخته و کمتر از امکانات واستعداد های خود بهره میبرند.
گروهی هیچ هدف سازنده و خوبی را در زندگی دنبال نمیکنند. آنان افرادی هستند که نمیدانند برای چه زندگی میکنند و در مقابل زندگی چه مسئولیتهایی دارند. این گروه در برابر حوادثی که برایشان اتفاق میافتد کم طاقت هستند و خیلی سریع خود را میبازند. آنها هرگز توانایی حل مشکلات و مبارزه با سختیها را ندارند.
کمی فکر کنیم:
ما جزء کدام گروه هستیم؟!
فرزند مدافع حرم
روی قبر پدرم خوابیدم
خواب آغوش پدر را دیدم
گله کردم که چرا رفته سفر
گفت در خواب: که ای جان پدر
حضرت زینب (س) ما تنها بود
باز هم در خطر یغما بود
رفتم از خاطر او غم ببرم
ازدلش داغ محرم ببرم
خاطرت شاد که بابا هستم
ز آسمان ناظر دنیا هستم
تا ابد یار علی حضرت رهبر باشید
دم به دم منتظرسبط پیمبر(عج) باشید…
سروده پرویز شعبانی از قزوین
خلوت با خدا
میرزا اسماعیل دولابی:
در شبانه روز ده دقیقه با خدا خلوت کن ،از خطاهای خود استغفار کن ، فضای دلت روشن میشود .
اگر این کار را ادامه دهی بعد چند وقت این ده دقیقه کل روزت را خواهد گرفت.
نکته اخلاقی!
حجت الاسلام رنجبر:
هر وقت خواستی پارچهای بخری؛ آنرا در دستت مچاله كن و بعد رهايش كن، اگر چروك برنداشت، جنس خوبی دارد.
آدمها، نیز همينطورند!!
آدمهايی كه بر اثر فشارها، و مشكلات، اخلاق، و رفتارشان عوض میشود، و «چروك» بر میدارند!!
اينها جنس خوبی ندارند،
و برای رفاقت، معاشرت، مشارکت، ازدواج و اعطای مسئولیت به ایشان،
به هیچ وجه «گزینهٔ مناسبی» نخواهند بود.
نکاتی مهم در تحلیل کلمات رهبری!!
نکته ای که همه طلاب بایستی در تحلیل جریانات امروز و در محافل ها و صحبتهاشون به یاد داشته باشند:
پیام تسلیت رهبری دربارۀ رحلت مرحوم هاشمی رفسنجانی، حاشیههایی را بهدنبال داشت. دوستان و غیردوستان رهبری با دقت در تعابیر این پیام سعی کردند به نکتههایی پی ببرند. مثل اینکه چرا رهبری از تعبیر«آیت الله» استفاده نکرد؟ چرا گفته است که «در آن سالها» تکیهگاه مطمئنی بود؟ چرا رهبری گفته است که اختلافات نتوانست محبت عمیق «او» را کم کند و برعکسش را تصریح نکرده؟ چرا از تعبیر «تلاشهای» گوناگون بهجای خدمات گوناگون استفاده کرده است؟ چرا از خداوند طلب «غفران و رحمت و عفو الهی» کرده است؛ و نه علوّ درجات؟!
امروز هم طبیعتاً پس از اقامۀ نماز میت توسط رهبری بر پیکر ایشان، باز این پرسش مطرح شد که چرا رهبری عبارت «اللهمّ إنّا لانَعلَمُ مِنهُ إلا خیراً» را در نماز قرائت نکرده است؟! و در عوض با عبارات متعدد و گوناگون برای ایشان از خداوند طلب «رحمت و عفو و مغفرت» کرده است؟!
اینکه رهبری دقیقاً به دلیل کدامین اختلافنظرها و تلاشهایی که در پیام تسلیت بدانها اشاره کرده، اینچنین موضع گرفته است، نمیتوان ادعای قطعی کرد. اما آنچه در این میان مهمتر است، اینست که همۀ این حاشیهها و جنجالها و برداشتها دلالت بر این واقعیت میکند که:
امروز رهبر ایران در میان دوست و دشمن اینگونه شناخته شده که کلمهبهکلمهٔ اظهاراتش با حسابوکتاب است و بر اساس دلیل و منطق سخن میگوید و برخلاف بزرگسیاستمدارانِ تاریخ و جهان، میتوان روی حرف او حساب باز کرد.
امروز دیگر همه میدانند که رهبری، با وجود آنکه همواره بهعنوان یک سیاستمدارِ کهنهکار شناخته شده، اما برخلاف آنچه که در عالَم سیاست رایج است، هیچگاه بنا نداشته و ندارد که دوپهلو و مبهم سخن بگوید تا در مواقع لزوم بتواند از گفته اش فرار کند!
حالا دیگر همه میدانند که او «صداقت» دارد و در این صداقت، حتی رفاقت شصتساله هم خللی وارد نمیکند که در نمازش جملهای را بگوید که با عقیدۀ شخصیاش مطابق نیست و دروغ گفته باشد! در نظرهایش تزلزل ندارد که یک روز در مقابل کسی موضع بگیرد و روزی دیگر (پس از مرگش) او را بیش از حدّ تمجید کند.
حالا با این حاشیهها بیشتر مشخص میشود که او برخلاف روالِ معمولِ سیاستمدارانِ بزرگ، نان را بهنرخروز نمیخورد که بخواهد از مرگ یک نفر برای خودش بهرهبرداری کند و او را بهنفع خویش تصاحب کند. شخصیتی دوچهره نیست که در خفا یکجور نسبت به دیگران موضع بگیرد و در جَلا گونهای دیگر. با مردم کشورش همانگونه صادق است که در اندرونیِ بیتش با نزدیکان.
وقتی در پیام مکتوب «دعا» میکند و برای میت «نماز» میخواند، واقعاً دارد با خدا سخن میگوید، نه اینکه بخواهد ریاکارانه ملاحظۀ رسانهها و بازتابها و… را بکند.
خلاصه اینکه باید دلیل همۀ این نکتهها را در همان عبارتِ پایانیِ مستندِ چندسال پیشِ بیبیسی که دربارۀ رهبری ساخته بود (که از معدود عباراتِ واقعبینانۀ آن مستند هم بود) جستجو کرد:
«آیتالله خامنهای خودش را نه در قبال مردمِ کشورش و نه در قبال تاریخ، بلکه فقط در مقابل خدا پاسخگو میداند…»