یک کف دست خاک!!!
سر تا پاي خودم را كه خلاصه ميكنم،
ميشوم قد يك كف دست خاك
كه ممكن بود يك تكه آجر باشد توي ديوار يك خانه
يا يك قلوه سنگ روي شانه يك كوه
يا مشتي سنگريزه، تهته اقيانوس؛
يا حتي خاك يك گلدان باشد؛ خاك همين گلدان پشت پنجره
يك كف دست خاك ممكن است هيچ وقت
هيچ اسمي نداشته باشد و تا هميشه، خاك باقي بماند، فقط خاك
اما حالا يك كف دست خاك وجود دارد كه
خدا به او اجازه داده نفس بكشد
ببیند، بشنود، بفهمد، جان داشته باشد.
يك مشت خاك كه اجازه دارد
انتخاب كند، عوض بشود، تغيير كند
واي، خداي بزرگ! من چقدر خوشبختم.
من همان خاك انتخاب شده هستم
همان خاكي كه با بقيه خاكها فرق ميكند
من آن خاكي هستم كه خدا از نفسش در آن دميده
من آن خاك قيمتيام
که می خواهم تغییر کنم……… انتخاب کنم
وای بر من اگر همین طور خاك باقي بمانم