پيام تسليت رهبر انقلاب اسلامی در پی ارتحال آیتالله هاشمی_رفسنجانی
▪️بسمالله الرحمن الرحیم
انّا لله و انّا الیه راجعون
با دریغ و تأسف خبر درگذشت ناگهانی رفیق دیرین، و همسنگر و همگام دوران مبارزات نهضت اسلامی، و همکار نزدیک سالهای متمادی در عهد جمهوری اسلامی جناب حجتالاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی را دریافت کردم.
▫️فقدان همرزم و همگامی که سابقهی همکاری و آغاز همدلی و همکاری با وی به #پنجاه_و_نه_سال تمام میرسد، سخت و جانکاه است. چه دشواریها و تنگناها که در این دهها سال بر ما گذشت و چه همفکریها و همدلیها که در برهههای زیادی ما را با یکدیگر در راهی مشترک به تلاش و تحمل و خطرپذیری کشانید. هوش وافر و صمیمیت کمنظیر او در آن سالها، تکیهگاه مطمئنی برای همهی کسانی که با وی همکار بودند به ویژه برای اینجانب به شمار میآمد.
▪️اختلاف نظرها و اجتهادهای متفاوت در برهههائی از این دوران طولانی #هرگز_نتوانست پیوند رفاقتی را که سرآغاز آن در بینالحرمین کربلای معلّی بود به کلی بگسلد و وسوسهی خناسانی که در سالهای اخیر با شدّت و جدیت در پی بهرهبرداری از این تفاوتهای نظری بودند، نتوانست در محبت شخصی عمیق او نسبت به این حقیر خلل وارد آورد.
▫️او نمونهی کمنظیری از #نسل_اول مبارزان ضد ستمشاهی و از رنجدیدگان این راه پر خطر و پر افتخار بود.
▪️سالها زندان و تحمل شکنجههای ساواک و مقاومت در برابر این همه و آنگاه مسئولیتهای خطیر در دفاع مقدس و ریاست مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان و غیره، برگهای درخشان زندگی پرفراز و نشیب این #مبارز_قدیمی است.
▫️با فقدان هاشمی اینجانب هیچ شخصیت دیگری را نمیشناسم که تجربهای مشترک و چنین دراز مدت را با او در نشیب و فرازهای این دوران تاریخ ساز به یاد داشته باشم.
▪️اکنون این مبارز کهنسال در محضر محاسبهی الهی با پروندهئی مشحون از تلاش و فعالیت گوناگون قرار دارد، و این سرنوشت همهی ما مسئولان جمهوری اسلامی است.
▫️غفران و رحمت و عفو الهی را برای وی از صمیم قلب تمنا میکنم و به همسر گرامی و فرزندان و برادران و دیگر بازماندگان ایشان تسلیت عرض میکنم.
غفرالله لنا و له
سید علی خامنهای
۱۹ دیماه ۱۳۹۵
آقای هاشمی رفسنجانی رحلت کرد....
⚫️انالله واناالیه راجعون⚫️
جداي از سياست و پي انسانيت؛
رفتنشان چه غم انگيز است
كسي كه بي شك بوي امام ميداد و انقلاب؛ يار هميشه رهبري و دوستدار ملت.
خانه ي ابديت پر نور باد.
هدیه به روحش صلواتی عنایت کنید
وفات فاطمه معصومه (س) تسلیت باد
خوب می دانم که روز وفات تو، روز تاریکی برای سرزمین قم بوده است.آسمانش، دل به هوای تو بسته بود و خاکش، به شوق قدم هایِ تو نفس می کشید؛ اما ناگهان، موج حزن و اندوه، در همه شهر جاری شد….
وفات فاطمه معصومه (س) تسلیت باد
تمام بانوان سرزمینم این متن رو بخونن
از شرکت در مراسم بازدید و رویت جهیزیه خودداری کنید و از اساس این نوع دعوت ها را توهین به شخصیت خودتان تلقی کنید.
اصلا برایتان فرق نکند جهیزیه مربوط به چه عروس خانمی است؛ هر عروس خانمی! حتی از نزدیک ترین اقوام و عزیزترین دوستان تان.
دقت بفرمایید دوست و فامیل و آشنای شما و همان در و همسایه ی معروف، فقط برای چهار نفر مثل من و شما خودش و خانواده اش به سختی اقتصادی انداخته است تا پس از رویت تمام جزییات جهیزیه مورد تشویق شما و سایرین قرار بگیرد. همین! و اگر خواستگارهای متعددی بی دلیل رد می شوند به دلیل خجالت از همین بازدید کنندگان دو فامیل از جهیزیه محقر-بخوانید شرافتمندانه- است
بگذاریداین نوع مجالس را همان انسانهایی شرکت کنندکه شبیه برخی زنان مکه قبل از بعثت هستند و مهمترین صفت جاهلیت عربی یعنی تفاخر را در خود به وفور دارند…
همانهایی که وقیحانه ضعفهای اقتصادی دیگران را به روی آنها می آورند
و مدتها درمورد نقائص مالی ومعیشتی فقرای فامیل وآشنایان صحبت میکنند و درمقابلِ ثروتمندانِ مسرف،غرق در حسرتی جانسوز وحسدی بی انتها لب به تملق باز میکنند.
این نوع مجالس را به آنها بسپارید.
شما که خردمند و فرهیخته هستید در چنین برنامه هایی که اساسش چیزی جز تفاخر وچشم وهمچشمی نیست، شرکت نکنید.
تا مبادا این بازار و بورسِ تجمل واسراف، مکارم اخلاق شما را خراب کند.
تصورش هم تحقیرآمیز است.
مانند مراسم دیدن سیسمونی!
یعنی سان دیدن از پوشک بچه!!!!
چقدر سخیف است چنین رسم هایی!
ازخصوصی ترین وسایل یک عروس و داماد ازشخصی ترین جای خانه
لطفا کمی تفکر…
با براندازی این رسمهای غلط کمک کنیم به فرهنگ ازدواج آسان…
ازدواجی که پدران ومادران ازترس نگاه دیگران واینگونه مجالس سخیف ازدواج فرزندانشان را به تاخیر نیاندازند
لطفا"همه عزیزان مخصوصا خانمهای ارجمند، درانتشار این پیام وعمل به آن همراه و همگام باشند…
التماس تفکر
داستان پندآموز
مردی قوی هیکل ، در چوب بری استخدام شد و تصمیم گرفت خوب کار کند .
روز اول 18 درخت برید . رئیسش به او تبریک گفت و او را به ادامه کار تشویق کرد . روز بعد با انگیزه بیشتری کار کرد ، ولی 15 درخت برید .
روز سوم بیشتر کار کرد ، اما فقط 10 درخت برید . به نظرش آمد که ضعیف شده است . نزدیکش رفت و…
عذر خواست و گفت : نمی دانم چرا هر چه بیشتر تلاش می کنم ، درخت کمتری می برم
رئیس پرسید : آخرین بار کی تبرت را تیز کردی ؟
او گفت : برای این کار وقت نداشتم . تمام مدت مشغول بریدن درخت ها بودم.
اگر می بینیم که در کاری، پیشرفت مناسب حاصل نمی شود، به دنبال موانع و مشکلاتی باشیم که راه پیشرفت را سد کرده اند.
اهمیت عقیده مهدویت
رهبرانقلاب:
در سندی دیدم، استعمارگران توصیه میکنند باید کاری کنیم که عقیده به مهدویت، بتدریج زایل شود! ميگفتند تا وقتی مردم به مهدویت معتقدند، نمیتوانیم کشورهایشان را درست در اختیار بگیریم!
۷۶/۹/۲۵
گم شدن در دارالولایه!!!
رفته بودم زیارت…
حرم ثامن الحجج علیه السلام…
یک شب نسبتا شلوغ…
هوا خوب بود…
مردم تو صحنهای حرم نشسته بودند…
کفشامو دادم کفشداری…
چشام هوس ضریح داشت…
دلم تمنای یک درددل جانانه…
سرتا پا مشتاق و بیقرار…
کلا حال عجیبی بود …
????به سمت رواقهای منتهی به روضه منوره…
راه افتادم…
با خودم مقدمه چینی میکردم…
برای حرفایی که میخوام بزنم…
و حرفایی که سنگینی کرده رو دلم..
حاجتایی که باید بگم…
چیزایی که میخوام…
نیازهایی که باید مطرحشون کنم…
????با همین افکار قدم به قدم…
نزدیک میشدم به مقصود…
گویا خودم بودم و خودم…
انگار !!! من تنها بودم…
????گریه پسربچه چهار ساله ای…
رشته افکارم رو پاره کرد…
نگاهمو انداختم سمت اون…
گوله گوله اشکاش میدوید رو صورتش…
مستاصل بود…
حیرون…
درمانده!!!
????رفتم سمتش…
چی شده عزیزم!؟
چرا گریه میکنی!؟
خجالت کشید…
ولی انقد غصه داشت که …
نمیتونست حرف بزنه…
هق هق امونشو بریده بود…
نشستم مقابلش…
با انگشتم …
اشکاشو فراری دادم…
نگاهش کردم…
با پس زمینه ای از تبسم…
چی شده!؟
باباتو گم کردی!؟
????کودک ، منتظر همین حرف بود…
چشماش درشت شد…
یکی دیگر هم …
غم اونو فهمید…
درکش کرد…
اما چشاش پُر تر بارید…
????شکلاتهای خادمای حرم…
نوازشهای من…
دلجویی مردم…
هیچکدوم فایده نداشت…
اصلا منم یادم رفت…
که چقد حرف با امام رضا داشتم…
????ظاهرا عبای من…
ی جورایی باعث شد که …
به من اطمینان کنه…
چون عبامو گرفت…
اطمینان کرد…
????باز کودک را مقابلم دیدم…
اینبار مانوس تر بودیم
دست من را گرفته…
محکم و با یقین…
قرار است این صاحب عبا…
پدرم را پیدا کند…
هر دو استوار بودیم
او از اطمینان به من…
من به پیدا کردن پدرش…
????راه افتادیم…
به سمت صحن…
پرسیدم از او…
آخرین بار کجا پدرت را دیدی!؟
آخرین بار کجا باهم بودین..؟
اشاره کرد به سمت دارالولایه…
_ اونجا بودم با بابام!
با تعجب گفتم …
پس اینجا چکار میکنی!؟
هیچی نگفت…
نخواستم خجالت…
رو غم گم شدنش اضافه شه…
????دستشو گرفتم و رفتیم …
سمت دارالولایه…
گفتم خوب نگاه کن…
پدرتو دیدی به من بگو…
و خودم فرو رفتم در افکارم…
????چه داستان قریبی دارد این طفل…
چقدر آشنای این زمانه هست…
اگر در دارالولایه…
دست پدرت را رها کنی…
و غافل شوی…
نه تنها پدرت را گم میکنی…
حتی از دارالولایه هم خارج میشوی!!!
و سرگردان و متحیر…
باز خدا بیامرزد رفتگان این طفل را…
لااقل به دنبال پدر گمشده اش هست…
????دستم را کشید…
به خودم آمدم…
مردی به سمت ما میدوید…
مشتاقتر از طفل…
پریشانتر از گمشده…
انگار خودش گمشده…
دوید و نزدیک…
نزدیک و نزدیکتر…
هیچکس را نمیدید…
جز طفل گمشده…
دستم رو رها کرد…
هر دو به وصال هم رسیدن…
و من نفهمیدم کدام یک…
مشتاقتر بودند…
گمشده یا فراموش شده!!!
????پدر برخاست…
صورتم را بوسید…
خدا خیرتون بده…
داشتم دق میکردم…
خدا هرچی میخواین بهتون بده…
نمیدونم چرا لال شدم…
آره… لال لال
????سمت ضریح رفتم…
تمام حاجتا و درددلا رو فراموش…
اشک امونم نمیداد…
میگفتم آقا جان…
خودتون گفتید…
امام پدری مهربان است…
تمام عمرم…
بلکه به اندازه تمام عمر پدرم…
۱۱۸۲ سال…
پدرمان را گم کرده ایم…
در همان دارالولایه ای که…
دستش را رها کردیم!!!
و غافل ماندیم…
از دارالولایه خارج شدیم…
نفهمیدیم…
به اندازه طفلی هم اشک نریختیم…
نفهمیدیم گم شدیم…
و وای از دل پدرمان…
او که مشتاقتر است به ما…
اوکه میگوید …
هرگز فراموشتان نمیکنم…
او در چه حال است!!!
????خودم را مقابل ضریح دیدم…
کی رسیدم…. چگونه رسیدم…
نفهمیدم…
همه حرفهایم را فراموش کردم…
حرف مهمتری داشتم…
گونه ام مرطوب…
چشمانم مرطوب
اما لبانم خشک…
????فقط یک حاجت…
یک درد دل…
یک خواسته…
آقا جان…
به عبایت قسم…
ما را به پدرمان برسان…
اللهم عجل لولیک الفرج
نامحرم کیست؟!
نامه مبارک امام حسن عسکری (علیه السلام)به جناب ابن بابویه قمی
روز تولد امام عزیزمون، کمی در مورد توصیه های ایشون بیشتر بدونیم، درموردش فکر کنیم، به امید اینکه ان شاءالله عمل کنیم!!
به نام خداوند بخشاینده بخشایشگر
سپاس از آنِ خداوندی است که پروردگار جهانیان است و فرجام نیک از آنِ تقواپیشگان و بهشت از آنِ یکتاپرستان و آتش دوزخ برای انکارگران حق است و ستم جز بر ستمکاران روا نیست و معبودی نیست جز خداوندی که بهترین آفریدگار است. و درود و سلام بر محمد و دودمان پاک او باد!
اما بعد ای ابوالحسن، علی بن حسین قمی، که شخصیت بزرگوار و مورد اعتماد ما هستی، امید که خداوند تو را به انجام کارهایی که خود می پسندد موفق دارد و از سر مهر و رحمت خویش فرزندانی شایسته کردار روزیت سازد.
من شما را به پروای از خدا و بر پا داشتن نماز و پرداخت زکات و حقوق مالی خویش، سفارش می کنم، چرا که نماز کسی که حقوق مالی خود را نپردازد، پذیرفته نمی شود و نیز تو را به عفو و گذشت از گناهان و لغزش ها، فرو خوردن خشم، پیوند با بستگان، مواسات با برادران دینی، تلاش در برآوردن حوایج آنان در خوشی ها و ناخوشی ها،بردباری در برابر نادانان، ژرف نگری در دین ،استواری در کارها،تعهد در برابر قرآن،اخلاق شایسته،دعوت به خوبی ها و نهی از بدی ها، سفارش می کنم. خدا در قرآن می فرماید:« در بسیاری از نجواهایشان سودی نیست مگر در سخن آنان که به صدقه دادن یا نیکی کردن یا آشتی جویی و اجتناب از همه زشتیها فرمان دهند.»بر تو باد به برپاداشتن نماز شب! چرا که پیامبر گرامی سه بار امیرالمؤمنین (علیه السلام) را بدان سفارش فرمود و گفت:«علی جان! بر تو باد به انجام نماز شب! کسی که نماز شب را سبک شمارد از ما خاندان پیامبر نیست.» از این رو به سفارش های من به خوبی عمل کن و همه شیعیان مرا به انجام این دستورات توصیه و دعوت کن تا بدان ها عمل کنند. بر تو باد به شکیبایی و انتظار فرج! و بدان که شیعیان ما همواره در رنج و فشارند تا فرزندم مهدی، علیه السلام، ظهور کند.همو که پیامبر گرامی نوید او را داد که زمین و زمان را لبریز از عدل و داد خواهد ساخت.
آری! زمین را خداوند به هر کدام از بندگان شایسته اش که بخواهد به میراث می دهد و فرجام نیک و پیروزمندانه از آن تقواپیشگان است. درود بر تو و بر همه شیعیان ما و رحمت خدا و برکات او بر شما باد!
منبع: پایگاه اطلاع رسانی حوزه
صدقه
پسرک روی چمن ها دراز کشید.
از صبح کسی گلی از او نخریده بود.
نگاهی به صندوق کنارش انداخت که روی آن نوشته بود صدقه، روزی را زیاد می کند؛ اما توی جیب هایش حتی یک ریال هم نبود!!
صدایی او را به خود آورد.
صدای دختر کوچکی بود:
- آقا، برای تولد مادرم یه شاخه گل می خوام، پول ندارما!
پسرک نگاهی به صندوق انداخت و شاخه گلی را به طرف دخترک گرفت.
دقایقی گذشت.
اتومبیل آخرین مدلی کنار پایش ترمز کرد.
- آهای پسر! یبا اینجا، همه گل هاتو می خرم.