سفر به بهار قرن آینده
بهارسال۱۴۹۶هم برای خودش عالمی دارد، درحالیکه دنیا پیشرفت شایانی کرده وهمه چیزمخصوص صدسال دیگراست!
در آن دوره شایدهنوز تاریخ جزکتابهای درسی باشد ومعلم برایشان ازما سخن بگویدو آنها حین گوش دادن به حال ما تاسف بخورند و یانه فقط بگویند خوش به حالشان چقدر دغدغه ی مردم صدسال پیش از این اندک بوده است .
شایدهنوز کتابی به نام جغرافیا داشته باشندو استاد از کوههای صد سال گذشته که تبدیل به معادن شدندو ازبین رفتندو دریاچه هایی که خشک شدند و جنگلهایی که وسعت آنها محدود شد و زمین های زارعی که تبدیل به شهرکها شدند و جانورانی که نسل آنها منقرض شد سخن بگوید.
شاید در کلاسی به نام ادبیات از شاعران و نویسندگانی که امروز در کنار ما زندگی می کنند و ما کمتر با چهره ی آنها آشنا هستیم بگویند و دانش آموزان در دلشان آرزو کنند کاش آنها را دیده بودیم .
در سال ۱۴۹۶ چهره ی واقعی بسیاری از سیاستمداران امروزجهان آشکار خواهد شد، که کدام وطن دوست بودند و کدام وطن فروش و از دلیل واقعی جنگها و صلح ها پرده برداشته شود.
سال ۱۴۹۶ سال عجیبی است چون نوادگان مااسم ما را هم نشنیده اندو هیچ کس به فکر مانیست همانطورکه ما به فکراجداد صدسال پیش خود نمی افتیم و اسم آنها را نمی دانیم.
اگر ما در قرن آینده ناگهان زنده شویم و در یک روز بهاری۱۴۹۶ بخواهیم سری به خیابان وخانه ی محل سکونت خود بزنیم قطعا درلابلای تاریخ و زمان گم می شویم و آدرس را پیدا نمی کنیم همانطور که اجداد صدسال پیش ما اگر به این دنیا بیایند،دیگر از خانه های حیاط دار و سرسبز و کاهگلی و کوچه های زیبای زمان خود اثری نمی بینند.حتما اجدادما از هیاهوی ماشین ها و هواپیماها و ترافیک و آلودگی هوا و تماسهای دنیای مجازی و فست فودها و همه چیز کارشان به جنون کشیده خواهد شد .
السلام ای بعد از ما آیندگان رفتنی برشما خوش باشد این ماتم سرای ماندنی
زهره عبداله زاده حسینی
نکته ای در خصوص در جمع بودن
زمانی که وارد جمعی می شوی،
لباس هایت معرف تو هستند
و زمانی که خارج می شوی،
افکار و سخنانت…
کرامات شیخ رجبعلی خیاط
یکی از فرزندان شیخ رجبعلی خیاط میگوید:
روزی مرحوم مرشد چلوییه معروف، خدمت جناب شیخ رسید و از کسادی بازارش گله کرد و گفت: داداش! این چه وضعی است که ما گرفتار آن شدیم؟
دیر زمانی وضع ما خیلی خوب بود، روزی سه چهار دیگ چلو میفروختیم و مشتریها فراوان بودند،
اما یک باره اوضاع زیر و رو شده مشتریها یکی یکی پس رفتند، کارها از سکه افتاده، و اکنون روزی یک دیگ هم مصرف نمیشود …!
✳️شیخ تأملی کرد و فرمود:
« تقصیر خودت است که مشتریها را رد میکنی »!
مرشد گفت: من کسی را رد نکردم، حتی از بچهها هم پذیرایی میکنم و نصف کباب به آنها میدهم.
شیخ فرمود:
« آن سید چه کسی بود که سه روز غذای نسیه خورده بود؛ بار آخر او را هل دادی و از در مغازه بیرون کردی؟!» گرفتار همان کار هستی!
مرشد سراسیمه از نزد شیخ بیرون آمد و شتابان در پی آن سید راه افتاد، او را یافت و از او پوزش خواست، و پس از آن تابلویی بر در مغازهاش نصب کرد و روی آن نوشت:
نسیه داده میشود، حتی به شما، وجه دستی به اندازه وسعمان پرداخت میشود.
نظر استاد پناهیان در مورد سید ابراهیم رئیسی
ﭼﺸﻤﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺴﺖ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﯾﺪ ...
ﺯﻧﯽ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ ﻫﺮ ﺷﺐ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ، ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯿﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﻨﻮﯾﺴﺪ.
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﺒﻬﺎ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﻮﺷﺖ :
ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺐ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺮﺧﺮ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﻮﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ !
ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺩﺧﺘﺮﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻇﺮﻓﻬﺎ ﺷﺎﻛﯽ ﺍﺳﺖ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﻬﺎ ﭘﺮﺳﻪ ﻧﻤﯿﺯﻧﺪ !
ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺯﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻐﻞ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻣﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﯿﻜﺎﺭ ﻧﯿﺴﺘﻢ !
ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯾﻢ ﻛﻤﯽ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻏﺬﺍﯼ ﻛﺎﻓﯽ ﺑﺮﺍﯼﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺍﺭﻡ !
ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺍﺯ ﭘﺎ ﻣﯽﺍﻓﺘﻢ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭ ﻛﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ !
ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﯾﻢ ﻭ ﭘﻨﺠﺮﻩﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﻛﻨﻢ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ !
ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻣﯿﺸﻮﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﻡ ﻛﻪ ﺍﮐﺜﺮ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺳﺎﻟﻢ ﻫﺴﺘﻡ !
ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﺳﺎﻝ، ﺟﯿﺒﻢ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺨﺮﻡ !
ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺯﻧﮓ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﻮﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻡ.
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﻬﺮﺍﺏ ﻣﯿﮕﻪ
ﭼﺸﻤﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺴﺖ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﯾﺪ
بسازیم نه ببازیم
حجت الاسلام رنجبر:
به هر کس “نیکی” کنی
او را “ساخته ای”
و به هر کس “بدی” کنی
به او “باخته ای”
پس بسازیم نه اینکه ببازیم …
مرد تمام سالهای جنگ
شهید سپهبد علی صیاد شیرازی
قرار بود صبح روز عید غدیر برود به خدمت آقا و درجهی سرلشگریاش را بگیرد. همه تبریک گفتند خودش میگفت: «درجه گرفتن فقط ارتقای سازمانی نیست وقتی آقا درجه را روی دوشم بگذارند حس میکنم ازم راضی هستند. وقتی ایشان راضی باشد امام_عصر(عج) هم راضیاند . همین برایم بس است . انگار مزد تمام سالهای جنگ را یکجا بهم دادهاند.»
صلواتی هدیه به روح والای شهید عنایت کنید
نکته ای مهم در مسیر زندگی
اگر تاکسیِ زندگیت رو اشتباه سوار شدی، هر جا این موضوع رو فهمیدی، همونجا درجا حساب کن و پیاده شو، نگو هزینه کردم تا اینجا. دیدنِ ته خط، چیزی به جز ملامتِ بیشتر نخواهد بود.
اینو هیچوقت یادت نره