مهدیه سادات فاصله استراحت بین کلاسها اومد تو کلاس، کتابو بهم داد و گفت خیلی ها تو نوبت خوندن هستن، لطفا سریعتر بخون، تحویلش بده!! با لبخند ازش تشکر میکنم و بهش قول میدم زود بهش برگردونم!
به خودش و عقایدش و چیزایی که میخونه یه جورای اعتماد کامل دارم، میدونم چیز بیخود بهم نمیده، خصوصا اینکه چند روز پیش هم در مورد همین کتاب باهام صحبت کرده بود.کلا کتاب خوندن رو دوست دارم و واقعا لذت می برم؛ رمان هم میخونم؛ اما احساس میکنم حالا وقتی برای رمان خوندن ندارم! چند روزه کارام قاطی شده و احساس میکنم خیلی وقتم کمه!! پیش خودم فکر میکنم کاش تابستون کتاب بهم داده بود!!
* * *
از وقتی خوندنش رو شروع کردم دیگه از دستم نمی افته!! حالا مثل همه روزهایی که فاصله کلاس صبح و عصرم زیاد نیست، بجای رفت و برگشت تا خونه، اومدم مسجد سیدها، نزدیکترین جایی که میشه توش یکی دوساعتی موند. میدونم تا اینجا هستم، تمومش میکنم!! خیلی مشتاق خوندن بقیه ش هستم!!
* * *
یه گوشه دنج مسجد نشستم، به کنج تکیه دادم و دوتا پاهامو تکیه گاهی برای کتاب کردم و صفحات آخر رو میخونم…..
این فصل آخر چقدر قشنگه!!! چه وصالی……..
کتاب تموم شده و رو صفحه آخر باز مونده، نمیدونم چرا دلم نمیاد کتابو ببندم!!
انگار یه صحنه عالی رو دارم تو حرم میبینم……..
برمیگردم یکمی عقبتر و دوباره میخونم:
“خدا را شکر می کنم که سرانجام می فهمم، می فهمم که فرقی نمی کند کدام ضریح و پنجره و دیوار به جسم امام نزدیکتر است؛ من باید قلبم را به زیارتگاه ببرم”
جمله رو میفهمم، ولی خدایا کمکم کن حسش رو هم بفهمم یعنی با همه وجود درک کنم!!
بالاخره کتابو می بندم، سرم رو بالا میارم و به دیوار تکیه میدم و صاف چشمم به کاشی کاری های فیروزه ای سقف مسجد میفته!!!!
چه تصویر قشنگی …….
بهترین چیزی که میشد بعد از خوندن این مطالب دید، همین بود! تو مسجد، کاشی کاری فیروزه ای….
با لبخند کلی به کاشی ها نگاه می کنم و سرشار از حس خوبی میشم!
حس خوبی دارم ولی خدایا حس خیلی خوبتری میخوام….
خیلییییییییییییییییی دلم زیارت میخواد، زیارت امام بدون هیچ حاجتی، بدون هیچ خواسته ای
فقط و فقط زیارت خودش، فقط و فقط به عشق خودش
————————————-
پیشنهاد میکنم همه دوستان حتما کتاب “پنج شنبه فیروزه ای” نوشته سرکار خانم “سارا عرفانی” را مطالعه بفرمایید.