دولت کار و کرامت
حجت الاسلام رئیسی:
باید دولت کار و کرامت به نام امام رضا علیه السلام آغاز شود.
حجت الاسلام رئیسی:
باید دولت کار و کرامت به نام امام رضا علیه السلام آغاز شود.
آیت الله بهجت (ره) میفرمودند:
مثل ما تنبل نباشید، زود زود به مشهد بروید.
گاهی موانع بزرگی با یکبار مشهد رفتن از سر راه ما برداشته میشوند.
هنگامی که به حرم مشرف شدید به عدد اسم ابجد امام رضا علیه السلام یعنی هزار و یک مرتبه ” یا رئوف و یا رحیم ” بگویید. زیارت کنید، نماز زیارت بخوانید و بعد به امام رضا علیه السلام بگویید ؛ دست خالی آمده ام، گره به کارم افتاده است، شما مشکلم را حل کنید.
برگردید و ببینید امام رضا علیه السلام چطور مسیر را برای شما هموار میکند.
او حجت خدا و پناه شیعه است. آسمان و زمین و آنچه بین آن دو است، در اختیار امام رضا علیه السلام است.
همراهی تولیت آستان قدس رضوی آیت الله رئیسی با خدام بارگاه منور رضوی در جمع آوری برف صحن های حرم امام رضا (ع)
یکشنبه 26 دی ماه 1395 داخل ضریح مبارک آقا امام رضا (علیه السلام) غباررویی شد.
حاج قاسم سلیمانی هم در این مراسم حضور داشت.
لحظات خاص خلوت حاج قاسم!!
رفته بودم زیارت…
حرم ثامن الحجج علیه السلام…
یک شب نسبتا شلوغ…
هوا خوب بود…
مردم تو صحنهای حرم نشسته بودند…
کفشامو دادم کفشداری…
چشام هوس ضریح داشت…
دلم تمنای یک درددل جانانه…
سرتا پا مشتاق و بیقرار…
کلا حال عجیبی بود …
????به سمت رواقهای منتهی به روضه منوره…
راه افتادم…
با خودم مقدمه چینی میکردم…
برای حرفایی که میخوام بزنم…
و حرفایی که سنگینی کرده رو دلم..
حاجتایی که باید بگم…
چیزایی که میخوام…
نیازهایی که باید مطرحشون کنم…
????با همین افکار قدم به قدم…
نزدیک میشدم به مقصود…
گویا خودم بودم و خودم…
انگار !!! من تنها بودم…
????گریه پسربچه چهار ساله ای…
رشته افکارم رو پاره کرد…
نگاهمو انداختم سمت اون…
گوله گوله اشکاش میدوید رو صورتش…
مستاصل بود…
حیرون…
درمانده!!!
????رفتم سمتش…
چی شده عزیزم!؟
چرا گریه میکنی!؟
خجالت کشید…
ولی انقد غصه داشت که …
نمیتونست حرف بزنه…
هق هق امونشو بریده بود…
نشستم مقابلش…
با انگشتم …
اشکاشو فراری دادم…
نگاهش کردم…
با پس زمینه ای از تبسم…
چی شده!؟
باباتو گم کردی!؟
????کودک ، منتظر همین حرف بود…
چشماش درشت شد…
یکی دیگر هم …
غم اونو فهمید…
درکش کرد…
اما چشاش پُر تر بارید…
????شکلاتهای خادمای حرم…
نوازشهای من…
دلجویی مردم…
هیچکدوم فایده نداشت…
اصلا منم یادم رفت…
که چقد حرف با امام رضا داشتم…
????ظاهرا عبای من…
ی جورایی باعث شد که …
به من اطمینان کنه…
چون عبامو گرفت…
اطمینان کرد…
????باز کودک را مقابلم دیدم…
اینبار مانوس تر بودیم
دست من را گرفته…
محکم و با یقین…
قرار است این صاحب عبا…
پدرم را پیدا کند…
هر دو استوار بودیم
او از اطمینان به من…
من به پیدا کردن پدرش…
????راه افتادیم…
به سمت صحن…
پرسیدم از او…
آخرین بار کجا پدرت را دیدی!؟
آخرین بار کجا باهم بودین..؟
اشاره کرد به سمت دارالولایه…
_ اونجا بودم با بابام!
با تعجب گفتم …
پس اینجا چکار میکنی!؟
هیچی نگفت…
نخواستم خجالت…
رو غم گم شدنش اضافه شه…
????دستشو گرفتم و رفتیم …
سمت دارالولایه…
گفتم خوب نگاه کن…
پدرتو دیدی به من بگو…
و خودم فرو رفتم در افکارم…
????چه داستان قریبی دارد این طفل…
چقدر آشنای این زمانه هست…
اگر در دارالولایه…
دست پدرت را رها کنی…
و غافل شوی…
نه تنها پدرت را گم میکنی…
حتی از دارالولایه هم خارج میشوی!!!
و سرگردان و متحیر…
باز خدا بیامرزد رفتگان این طفل را…
لااقل به دنبال پدر گمشده اش هست…
????دستم را کشید…
به خودم آمدم…
مردی به سمت ما میدوید…
مشتاقتر از طفل…
پریشانتر از گمشده…
انگار خودش گمشده…
دوید و نزدیک…
نزدیک و نزدیکتر…
هیچکس را نمیدید…
جز طفل گمشده…
دستم رو رها کرد…
هر دو به وصال هم رسیدن…
و من نفهمیدم کدام یک…
مشتاقتر بودند…
گمشده یا فراموش شده!!!
????پدر برخاست…
صورتم را بوسید…
خدا خیرتون بده…
داشتم دق میکردم…
خدا هرچی میخواین بهتون بده…
نمیدونم چرا لال شدم…
آره… لال لال
????سمت ضریح رفتم…
تمام حاجتا و درددلا رو فراموش…
اشک امونم نمیداد…
میگفتم آقا جان…
خودتون گفتید…
امام پدری مهربان است…
تمام عمرم…
بلکه به اندازه تمام عمر پدرم…
۱۱۸۲ سال…
پدرمان را گم کرده ایم…
در همان دارالولایه ای که…
دستش را رها کردیم!!!
و غافل ماندیم…
از دارالولایه خارج شدیم…
نفهمیدیم…
به اندازه طفلی هم اشک نریختیم…
نفهمیدیم گم شدیم…
و وای از دل پدرمان…
او که مشتاقتر است به ما…
اوکه میگوید …
هرگز فراموشتان نمیکنم…
او در چه حال است!!!
????خودم را مقابل ضریح دیدم…
کی رسیدم…. چگونه رسیدم…
نفهمیدم…
همه حرفهایم را فراموش کردم…
حرف مهمتری داشتم…
گونه ام مرطوب…
چشمانم مرطوب
اما لبانم خشک…
????فقط یک حاجت…
یک درد دل…
یک خواسته…
آقا جان…
به عبایت قسم…
ما را به پدرمان برسان…
اللهم عجل لولیک الفرج
مهدیه سادات فاصله استراحت بین کلاسها اومد تو کلاس، کتابو بهم داد و گفت خیلی ها تو نوبت خوندن هستن، لطفا سریعتر بخون، تحویلش بده!! با لبخند ازش تشکر میکنم و بهش قول میدم زود بهش برگردونم!
به خودش و عقایدش و چیزایی که میخونه یه جورای اعتماد کامل دارم، میدونم چیز بیخود بهم نمیده، خصوصا اینکه چند روز پیش هم در مورد همین کتاب باهام صحبت کرده بود.کلا کتاب خوندن رو دوست دارم و واقعا لذت می برم؛ رمان هم میخونم؛ اما احساس میکنم حالا وقتی برای رمان خوندن ندارم! چند روزه کارام قاطی شده و احساس میکنم خیلی وقتم کمه!! پیش خودم فکر میکنم کاش تابستون کتاب بهم داده بود!!
* * *
از وقتی خوندنش رو شروع کردم دیگه از دستم نمی افته!! حالا مثل همه روزهایی که فاصله کلاس صبح و عصرم زیاد نیست، بجای رفت و برگشت تا خونه، اومدم مسجد سیدها، نزدیکترین جایی که میشه توش یکی دوساعتی موند. میدونم تا اینجا هستم، تمومش میکنم!! خیلی مشتاق خوندن بقیه ش هستم!!
* * *
یه گوشه دنج مسجد نشستم، به کنج تکیه دادم و دوتا پاهامو تکیه گاهی برای کتاب کردم و صفحات آخر رو میخونم…..
این فصل آخر چقدر قشنگه!!! چه وصالی……..
کتاب تموم شده و رو صفحه آخر باز مونده، نمیدونم چرا دلم نمیاد کتابو ببندم!!
انگار یه صحنه عالی رو دارم تو حرم میبینم……..
برمیگردم یکمی عقبتر و دوباره میخونم:
“خدا را شکر می کنم که سرانجام می فهمم، می فهمم که فرقی نمی کند کدام ضریح و پنجره و دیوار به جسم امام نزدیکتر است؛ من باید قلبم را به زیارتگاه ببرم”
جمله رو میفهمم، ولی خدایا کمکم کن حسش رو هم بفهمم یعنی با همه وجود درک کنم!!
بالاخره کتابو می بندم، سرم رو بالا میارم و به دیوار تکیه میدم و صاف چشمم به کاشی کاری های فیروزه ای سقف مسجد میفته!!!!
چه تصویر قشنگی …….
بهترین چیزی که میشد بعد از خوندن این مطالب دید، همین بود! تو مسجد، کاشی کاری فیروزه ای….
با لبخند کلی به کاشی ها نگاه می کنم و سرشار از حس خوبی میشم!
حس خوبی دارم ولی خدایا حس خیلی خوبتری میخوام….
خیلییییییییییییییییی دلم زیارت میخواد، زیارت امام بدون هیچ حاجتی، بدون هیچ خواسته ای
فقط و فقط زیارت خودش، فقط و فقط به عشق خودش
————————————-
پیشنهاد میکنم همه دوستان حتما کتاب “پنج شنبه فیروزه ای” نوشته سرکار خانم “سارا عرفانی” را مطالعه بفرمایید.
در صحن رضا حسّ عجیبی دارم
در کنج دلم، امّن یُجیبی دارم
هر لحظه به یاد حرم ثارالله
آوای دل انگیز غریبی دارم