سال نو مبارک
سلام……
آغاز بهار 93 بر همه شما عزیزان مبارک
برای تعجیل در فرج آقاو مولایمان امام زمان (عجل الله تعالی) دعای فرج بخوانید، که شروع بهار واقعی ظهور آقاست
یاد خدا آرام بخش دلهاست
وقتی وجود خدا باورت بشه …
خدا یه نقطه میزاره زیر باورت و ” یاورت” میشه.
گلواژه های نـــــاب و پرمعنای زندگی
سازنده ترین کلمه گذشت است
آن را تمرین کن
پرمعنی ترین کلمه ما است
آن را به کار بر
عمیق ترین کلمه عشق است
به آن ارج بده
بی رحم ترین کلمه تنفر است
با آن بازی نکن
خودخواهانه ترین کلمه من است
از آن حذر کن
ناپایدارترین کلمه خشم است
آن را فرو بر
بازدارنده ترین کلمه ترس است
با آن مقابله کن
با نشاط ترین کلمه کار است
به آن بپرداز
پوچ ترین کلمه طمع است
آن را بکش
سازنده ترین کلمه صبر است
برای داشتنش دعا کن
روشن ترین کلمه امید است
به آن امیدوار باش
ضعیف ترین کلمه حسرت است
حسرت کش نباش
تواناترین کلمه دانش است
آن را فرا گیر
محکم ترین کلمه پشتکار است
آن را داشته باش
سمی ترین کلمه شانس است
به امید آن نباش
لطیف ترین کلمه لبخند است
آن را حفظ کن
ضروری ترین کلمه تفاهم است
آن را ایجاد کن
سالم ترین کلمه سلامتی است
به آن اهمیت بده
اصلی ترین کلمه اعتماد است
به آن اعتماد کن
دوستانه ترین کلمه رفاقت است
از آن سو استفاده نکن
زیباترین کلمه راستی است
با آن روراست باش
زشت ترین کلمه تمسخر است
دوست داری با تو چنین شود؟!
موقر ترین کلمه احترام است
برایش ارزش قائل شو
آرامترین کلمه آرامش است
آرامش را دریاب
عاقلانه ترین کلمه احتیاط است
حواست را جمع کن
دست و پا گیر ترین کلمه محدودیت است
اجازه نده مانع پیشرفتت شود
سخت ترین کلمه غیر ممکن است
غیر ممکن وجود ندارد
مخرب ترین کلمه شتابزدگی است
مواظب پل های پشت سرت باش
تاریک ترین کلمه نادانی است
آن را با نور علم روشن کن
کشنده ترین کلمه اضطراب است
آن را نادیده بگیر
صبور ترین کلمه انتظار است
منتظرش بمان
با ارزش ترین کلمه بخشش است
برای بخشش هیچوقت دیر نیست
قشنگ ترین کلمه خوشرویی است
راز زیبایی در آن نهفته است
رسا ترین کلمه وفاداری است
بدان که جمع همیشه بهتر از یک فرد بودن است
محرک ترین کلمه هدفمندی است
زندگی بدون آن پوچ است
و
هدفمند ترین کلمه موفقیت است
پس پیش به سوی موفقیت
به هم نخندیم..........باهم بخندیم
در روزگاری که بهانه های بسیار برای گریستن داریم
خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛
یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد، جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو، برای اینکه ما تو این مملکت آزاد زندگی کنیم
یه روز یه رشتیه..
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛
برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلق شاه تلاش کرد، برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛
اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد
یه روز یه لره…
اسمش کریم خان زند بود، موسس سلسله زندیه؛
ساده زیست، نیک سیرت و عدالت پرور بود و تا ممکن می شد از شدت عمل احتراز می کرد
یه روز یه قزوینی یه…
به نام علامه دهخدا ؛
از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بفرد بود و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاد
یه روز ما همه با هم بودیم…، ترک و رشتی و لر و اصفهانی
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند… ؛
حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم، به همدیگه می خندیم!!! و اینجوری شادیم
این از فرهنگ ایرانی به دور است. آخه این نسل جدید نسل قابل اطمینان و متفاوتی هستند؛ پس
به هم نخندیم، با هم بخندیم
پنجم صفر/ شهادت حضرت رقیه (س)
روز پنجم ماه صفر مصادف است با روز شهادت حضرت رقیه (س) در خرابه شهر شام. کودکی که هنوز انگار صدای درخواست پدر از سوی وی، در کوچه پسکوچههای تاریک تاریخ بشری به گوش میرسد.
*******************************************************
یا رب امشب چه شبی است. در و دیوار فرو ریخته این خرابه، غزل کدامین خداحافظی را میسرایند؟ زینب (س)، این بانوی نور و نافله های نیمه شب، دستی به آسمان دارد و دستی بر سر رقیه؛ بخواب عزیز برادرم!
باز هم رقیه و گریه های شبانه، باز هم بهانه بابا و بیقراریهایش، و این بار شامیان چه خوب پاسخ بیقراریِ رقیه را میدهند؛ سر بریده سید شهیدان جهان در کنار رقیه است.
آن شب، هیچ کس توان جدا کردن رقیه را از سرِ بابا نداشت. تو با سرِ بابا چه گفتی؟ چشمهای پدر، کدامین سرود رفتن را برایت خواند که مانند فرشتهای سبکبال، از گوشه خرابه تا عرش اعلا پر کشیدی و غربتِ خرابه را برای عمه به جای نهادی.
یکی بود یکی نبود. خدا بود و تو و نگاه های پر معنایت. تو بودی و خیمه هایی که چون آتش دل کوچکت، زبانه میکشید و بوی اسارت که تا فرسنگهای بیابان غربت به مشام میرسید و خورشید که از شرم نگاهت، سرش را پایین انداخته بود!
آن روز، افق از شدت گریه، چشمانش سرخ سرخ شده بود. تو، انتظار معجزه مسیحایی داشتی که خورشید غروب کرده تو، باردیگر از گودال قتلگاه طلوع کند!
بخواب، ای مهربان! تا همیشه دنیا شرمسار نگاه آخرت بماند. دیگر هیچ چیز زیبایی ندارد. این سرزمین، مردمانش با مردمان دیار تو فرق دارند؛ اینجا مردمانش گندم نفاق درو میکنند و نان ناجوانمردی می خورند.
اینجا سرزمین بی مهری است که در مغازه هایشان بر ترازوی بی عدالتی، کالای نیرنگ عرضه میکنند. اینجا سرزمین بی وفایی است که گلها را با باد تازیانه نوازش می کنند.
بخواب زیبای مهربانم! تا بر دستان کوچکت، رنگ کبود کینه را بیش از این حک نکنند.
بخواب و وسعت بینهایت دردهایت را در سکوت من به یادگار بسپار! هر چند زبری پیراهنم، صورت لطیفت را می آزارد؛ اما بعدها ای شاهزاده کوچکم! من قصر بزرگ تو خواهم شد.
بخواب، زهرای سه ساله ام، بخواب!